آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

نی نی گولو

چکاپ ماه پنجم

  گل پسرم ببخش که تا حالا اسمتو قطعی نکردیم.   من و بابا بین ٤ تااسم سرگردونیم. آریا آراد رایان و رادین   من از بچگی عاشق اسم آریا بودم.آراد هم به نظرم اسم سنگین و قشنگیه .رایان و رادین هم اسمای جدید و خوش آهنگی هستن.   مامان بزرگا با اسم رادین خیلی کنار نیومدن.رایان هم که به هر کی گفتیم گفتن آره دیگه بچه دو تا کامپیوتری باید بشه رایان(کنایه از رایانه)   خلاصه من بین آریا و آراد موندم و بابایی هم بین آراد و رادین دو دل. خودتم که هیچ کمکی نمی کنی به مامانی ١٨ رفتم واسه چکاب ماه پنجم فکر کنم ٥ دقیقه هم نشد خانم دکتر گفت همه چی خوبه خدارو شکر         ...
28 ارديبهشت 1391

سونوی سوم و گل پسرم

سلام پسمل مامانی بالاخره روز موعود فرارسید و منو بابایی رفتیم دکتر .بابایی منو گذاشت تو مطب و خودشم یه نیم ساعتی دم در مطب رژه رفت تا بالاخره نوبت ما رسید و خانم دکتر گفت نی نی گولوی قشنگم پسره بابایی از خوشحالی دم در مطب یه ماچ گنده از مامان گرفت بعدشم منو برد خونه و رفت گل و شیرینی خرید و با هم رفتیم طبقه پایین پیش مامانی. وای باورت نمیشه مامانی و خاله بینا چقدر خوشحاب شدن .آخه می دونی خونه ما همیشه یه پسر قند عسل کم داشت. خیلی خوشحالم گوگولی من.بابا هم همینطور .روزی ٣ بار زنگ میزنه اداره مامان میگه پسرکم چطوره؟؟؟؟ خلاصه خبر اومدنت همه رو خوشحال کرد حالا دیگه ببین اومدنت چیکار می کنه.   ...
20 ارديبهشت 1391

چکاپ ماه دوم

امروز برای دومین بار با هم رفتیم سونو خانم دکتر تو رو دید و گفت همه چی خوبه!قلب کوچولوتم مثل ساعت کار میکنه.من و بابایی خیلی خوشحالیم.دعا می کنم همیشه سالم باشی.
20 ارديبهشت 1391

سونوی دوم

دیشب بابایی مارو گذاشت مطب و گفت هر وقت کارتون تموم شد زنگ بزنین بیام دنبالتون. ولی واقعا دلشوره داشتم آخه خودم می دونم شبا موقع خواب چقدر اذیتت می کنم (نه که همیشه عادت داشتم رو دل بخوابم )شرمنده عزیزکم همش می ترسیدم یه چیزیت شده باشه خانم دکترم یه 5 دقیقه ای داشت رو دلم می گشت منم از ترس نفس نمی کشیدم بعدشم یه دفعه گفت چقدر شیطونه این نینی وایییییی خیلی خوشحال شدم پس تو سالمی خدا رو شکر بعدش پرسیدم خانم دکتر جنسیتش معلوم نیست گفت  احتمالا... این یه راز می مونه بین منو تو و خدا ...حتی به بابایی هم نگفتم .خانم دکتر گفت ماه بعد قطعیشو میگم اونوقت که مطمئن شدم به همه میگیم باشههههه   ...
20 ارديبهشت 1391

خرید

پنج شنبه من و بابایی و مامانبزرگ رفتیم تهران واسه خرید اولیه سیسمونی من مرخصی گرفته بودم ولی بابا براش جلسه گذاشتن و مجبور شدیم ظهر راه بیفتیم .ساعت 4 رسیدیم و تا ساعت 8 گشتیم . خدار وشکر تونستیم سرویس کامل کالسکه رو بگیریم ولی خب دیگه به لباس نرسیدیم بابا هم یه جفت کفش خوشمل واست خرید شب هم موندیم خونه پسر عمه مامان و جمعه عصری هم برگشتیم. مرسی مامانی که اذیتم نکردی و پسر خوفی بودی. ...
5 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی گولو می باشد